منم وقتی بهت فکر می کنم دیوونه می شم!
داشتم از کلاس بر می گشتم که یکی از دوستای قدیمیم ( البته دوست که چه عرض کنم؟) رو دیدم و از اون جایی که خیلی دلم براش تنگ شده بود نهایت سعیم رو کردم تا با استفاده از حرکات مارپیچ و ... خودمو پشت تیر چراغ برقی جایی غایم کنم. ولی دوست خوب قدیمیم منو دید و اومد طرفم.
- سلام چطوری تو؟ خوبی؟ میدونی چند وقته ندیدمت؟ چی کار میکنی و ...
خوب به ناچار منم مجبور شدم به گفتن جملاتی چون ( منم همین طور عزیزم ، اون دوستت ... اسمش چی بود؟؟ آهان فلانی چطوره؟ ، و ...)
در آخر چیزی که منو بدجوری میخکوب کرد جمله ی پایانی اون دوست عزیز بود:
( خیلی خوشحال شدم که دیدمت... ایشالا بازم ببینیم همو... واقعا وقتی بهت فکر می کنم دیوونه می شم )
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۸/۰۱/۲۳ ساعت 12:1 AM توسط تغیر رشته ای
|