از بچگی هر وقت که بهم می گفتن یه کاری رو بکن به طرز عجیبی طول می دادم تا اون کار رو بکنم. حتی اگر مثلا می خواستم اتاقمو مرتب کنم، وقتی بهم می گفتن اتاقتو مرتب کن من مرتب کردن رو می ذاشتم برا فردا ، یا حتی هفته ی بعد. یه مدت که گذشت فهمیدم که این قضیه«البته نه تا این حدش » طبیعیه و من آدم خیلی لجبازی نیستم.

 تو طول سالهای تحصیلی اکثر وقتا درسمو می خوندم اما وقتی معلمی می گفت که مثلا هفته ی بعد امتحان داریم من توی طول این یه هفته همش با خودم می گفتم:« برا فلان درس باید آماده شم پس الآن یه ربع خوندنش فایده نداره! می ذارم فردا کامل می خونمش» و آخر سر هم درس نخونده می رفتم سر جلسه امتحان.

سر اکثر امتحانا مخصوصا درسایی مثل دین و زندگی «که ازشون متنفر بودم و هستم و اصلا باهاشون موافق نبودم و نیستم » از روی کنجکاوی درسو می خوندم که ببینم چی می گن و حرص می خوردم ولی سر امتحان از اون جایی که هنجارهای حاکم و ارف و قوانین بهم می گفتن چیزایی که بلدم رو باید بنویسم و من اصولا عاشق هنجار شکنیم، یا توی ورق نمی نوشتم یا اگر می نوشتم نظر شخصی خودم یا راه حل های اون مساله ی بخصوص رو می نوشتم.

همیشه توی جمع های فامیلی وقتی همه داشتن درباره ی یه مساله ی مهم «مثل بالا رفتن قیمت دلار در کشور ها ی عربی» صحبت می کردن ،من با کلی زیرکی و سختی کشیدن و با پرسیدن سوالایی مثل«عمو جان شما می دونین اول مرغ بوده یا تخم مرغ» بحث رو عوض می کردم و تو دلم قاه قاه به همه می خندیدم یا اگر اینجوری موفق نمی شدم یه بشقابی چیزی می شکوندم که بالاخره باعث می شد بحث عوض شه.

امروز من به دلیل همین هنجار شکنی ها و ناهنجار بودن ها و به قول یک خانمی «هر کاری کردم نشد بگم استاد» آنارشیسم بودن ها ،۴ تا تجدیدی دارم «که البته یکیش هم دین و زندگیه» و از اونجایی که قیافه ی ناهنجاری هم دارم مدیریت محترم هنرستان بهم گفتن که با این قیافه ی ناهنجار راهم نخواهند داد «البته اون روز موهام بلند بود» و من از اون جایی که آدم ناهنجار و حساسی هم هستم رفتم و کلمو تیغ انداختم. امیدوارم که سر امتحان رام بدن...

پ.ن:من اگر دختر بودم حتما توی خیابون سیگار می کشیدم و حتی امکانش بود که فا ـ حشه بشم.

پ.ن۲:روز خوبی داشته باشید!!