یه سیگار در میاره و آتیش می زنه،طعم تلخ سیگار توی دهنش می پیچه و خوشش میاد. دود تلخ رو تا ریه هاش پایین می ده.. قلبش دوباره تیر می کشه. چشه؟
چند روزیه قلبش تند تر از قبل می زنه. با خودش فکر می کنه که خب وقتی الآن تندتر بزنه احتمالا بعد از یه مدت وای میسته تا استراحت کنه. اون وقته که تعادل ایجاد شده.
شیر کاکائوش رو با توهم شیر شکلات بودن سر می کشهو یه پک سنگین دیگه به سیگار می زنه. تا ریه هاش می سوزه.« ااه.. گه تو این زندگی نکبت»
دود رو بیرون میده و یه قلپ دیگه از شیر کاکائو می خوره«آخ قلبم» ولش کن مهم نیست. خودش شروع کرده خودش هم تمومش می کنه. یه پک دیگه از سیگار.
ــ تنها می شینی امروز؟
مهم نیست، فقط با سر تایید می کنه و به گلای مصنوعی روی میز نگاه می کنه.«خوش به حالشون! هیچ دردی رو حس نمی کنن»
یه پک دیگه از سیگار و بعد سیگار رو خاموش می کنه. دود رو بیرون می ده و شیر کاکائو رو تا ته سر می کشه.
قلبش یه کم آروم شده. یاد سوال می افته. چقدر سرد برخورد کرده بود.
«عجب» بلند می گه تا بلکه یه سوال دیگه بپرسه و اینبار گرم بگیره ، اما خبری نمی شه.
سرش رو بین دستاش فشار می ده تا یه کم آروم شه. قلبش تیر می کشه. بلند می شه و یه نفس عمیق می کشه اما قلبش هنوز درد می کنه.
سریع وسایلش رو جمع می کنه و کولش رو می ندازه رو کولش و از در می زنه بیرون...
تقریبا یه ساعت بعد توی بیمارستان یادش میاد که پول شیر کاکائوش رو حساب نکرد «ااااه. حالم ازش به هم می خوره »